هنر کشتن شخصیت‌های اصلی در فیلمنامه

arman bayounsa scriptwriting the art of killing off major characters in your script

مرگ یک شخصیت اصلی در فیلم یا سریال، همیشه تأثیر عمیقی بر مخاطب می‌گذارد. فرقی نمی‌کند این اتفاق در میانه یک فیلم از تارانتینورخ دهد یا در یک قسمت کلیدی از یک سریال تلویزیونی، این لحظات می‌توانند برای سال‌ها یا حتی دهه‌ها موضوع بحث و گفتگو باشند. مرگ شخصیت‌های محبوب، احساسات مختلفی را در بینندگان برمی‌انگیزد و اغلب باعث می‌شود آن‌ها در مورد داستان و پیام‌های آن عمیقاً فکر کنند.

اینکه یک شخصیت اصلی در سریال زنده بماند یا کشته شود، برای مخاطبان بسیار مهم است و احساسات شدیدی را برمی‌انگیزد. بسیاری از بینندگان سریال‌هایی مانند «سوپرانوز»، «مردگان متحرک» و «بریکینگ بد» با هیجان و نگرانی منتظر بودند تا ببینند کدام شخصیت‌ها از مرگ نجات پیدا می‌کنند و به فصل بعدی راه می‌یابند.

اگرچه فیلم‌های سینمایی نسبت به سریال‌های تلویزیونی ساختار محدودتری دارند، اما مرگ یک شخصیت اصلی در یک فیلم، به‌خصوص اگر ناگهانی و غیرمنتظره باشد، می‌تواند به یک لحظه کلیدی و بحث‌برانگیز در فیلم تبدیل شود.

دلایل متعددی برای حذف یک شخصیت اصلی در فیلمنامه وجود دارد و این تصمیم به نوع داستانی که فیلمنامه‌نویس روایت می‌کند بستگی دارد. در ادامه، برخی از مزایای حذف یک شخصیت اصلی در فیلمنامه و بهترین روش‌های اجرای آن را بررسی می‌کنیم.

از آنجایی که قصد داریم درباره مرگ شخصیت‌های اصلی صحبت کنیم، بهتر است از احتمال لو رفتن داستان (اسپویل شدن) آگاه باشید.

arman bayounsa scriptwriting the art of killing off major characters in your script

مخاطب را غافلگیر کنید و احساسات او را برانگیزید.

با توجه به آشنایی مخاطبان با ساختار رایج «سفر قهرمان» در فیلم‌ها، اغلب انتظار دارند که شخصیت اصلی در اوج داستان یا در نقطه فرود آن کشته شود.

معمولاً شخصیتی که در داستان کشته می‌شود، فردی نزدیک به قهرمان داستان است (اغلب یک مربی)، و مرگ او قهرمان را وادار می‌کند که خودش به قهرمان تبدیل شود. مجموعه فیلم‌های «جنگ ستارگان» در اولین فیلم‌های حماسه اسکای واکر از این الگو استفاده کرده است، جایی که یک مربی با شمشیر نوری کشته می‌شود: اوبی وان کنوبی در «امیدی تازه»، کوای گان جین در «تهدید شبح» و هان سولو در «نیرو برمی‌خیزد».

مرگ هان سولو، به دلیل محبوبیت و شناخته‌شده بودنش در سه‌گانه اصلی، برای بسیاری از تماشاگران شوک‌آور بود. با این حال، با توجه به الگوهای داستانی این فیلم‌ها، مرگ او در «نیرو برمی‌خیزد» قابل پیش‌بینی بود.

به طور کلی، مرگ ناگهانی و غیرمنتظره یک شخصیت اصلی، تأثیر بیشتری بر مخاطب می‌گذارد و مسیر داستان را به طور غیرمنتظره‌ای تغییر می‌دهد. برای مثال، در زمان اکران فیلم «پدرخوانده»، مرگ خشونت‌آمیز سانی کورلئونه در میانه فیلم، شوک بزرگی به تماشاگران وارد کرد و احساسات شدیدی را در آن‌ها برانگیخت.

برانگیختن احساسات مخاطب، یکی از اهداف اصلی هر اثر هنری است و فیلمنامه‌نویسان نیز باید به دنبال همین هدف باشند. اگر مخاطب بتواند احساسات شخصیت‌های داستان را درک کند (مانند همدردی با خانواده کورلئونه در فیلم پدرخوانده)، ارتباط عمیق‌تری با داستان برقرار می‌کند و تأثیر بیشتری از آن می‌پذیرد.

هیچ کس در امان نیست!

در فیلم‌های ترسناک و هیجان‌انگیز، کشتن ناگهانی و زودهنگام شخصیت اصلی، سطح تعلیق و هیجان را به شدت افزایش می‌دهد. با این کار، این پیام به مخاطب منتقل می‌شود که هیچ شخصیتی در امان نیست و خطر به طور ناگهانی افزایش پیدا می‌کند. این تکنیک، که توسط بسیاری از فیلمنامه‌نویسان و کارگردانان به کار رفته است، باعث ایجاد تعلیق بیشتر و افزایش حس خطر می‌شود.

در فیلمنامه دن اوبانن برای فیلم «بیگانه»، تمرکز داستان تقریباً به طور مساوی بین تمام اعضای خدمه نوسترومو تقسیم شده بود و ریپلی به عنوان یک شخصیت در حال ظهور و نه لزوماً قهرمان اصلی در نظر گرفته می‌شد. اما ریدلی اسکات، کارگردان فیلم، سیگورنی ویورِ ناشناخته را برای نقش ریپلی انتخاب کرد و او را به قهرمان اصلی داستان تبدیل کرد.

در آن زمان، تام اسکریت بازیگر شناخته‌شده‌تری نسبت به سیگورنی ویور بود و شخصیت او، دالاس، کاپیتان نوسترومو، به عنوان قهرمان اصلی داستان تلقی می‌شد. به همین دلیل، تماشاگران در سال ۱۹۷۹ با کشته شدن او توسط بیگانه در اوایل فیلم، شوکه شدند. این اتفاق ناگهانی، حس خطر و تعلیق را در فیلم به شدت افزایش داد و باعث شد که «بیگانه» ترسناک‌تر و پرتنش‌تر از دنباله‌هایش شود، جایی که ریپلی به عنوان «آخرین بازمانده» به وضوح معرفی می‌شود.

سازندگان فیلم «دریای آبی عمیق» نیز با حذف ناگهانی شخصیت راسل فرانکلین، که توسط ساموئل ال. جکسون، ستاره‌ی مشهور فیلم، بازی می‌شد، در اوایل فیلم، سطح تنش و تعلیق را به شدت افزایش دادند. مرگ فرانکلین، که نقش قهرمان اصلی را نیز ایفا می‌کرد، یکی از به‌یادماندنی‌ترین و بحث‌برانگیزترین صحنه‌های فیلم بود و باعث شد تماشاگران با هیجان بیشتری فیلم را دنبال کنند.

اما اگر به جای کشتن شخصیت‌های محوری، شخصیت اصلی دستانتان را بکشید چه؟

arman bayounsa scriptwriting the art of killing off major characters in your script

اگر قهرمان شما بمیرد، شخصیت دیگری باید جای او را بگیرد

مرگ ماریون کرین در فیلم «روانی» آلفرد هیچکاک، یکی از شوکه‌کننده‌ترین و نمادین‌ترین مرگ‌ها در تاریخ سینماست. برخلاف فیلم «بیگانه» که تا اواخر فیلم قهرمان اصلی‌اش (ریپلی) را معرفی نمی‌کند، ماریون کرین در نیمه اول فیلم، بدون شک قهرمان اصلی داستان است. او شخصیت محوری داستان است و بیننده با او همراه می‌شود. اما با کشته شدن ناگهانی او در صحنه معروف حمام، نه تنها تماشاگران دهه 1960 شوکه شدند، بلکه ناگهان خود را بدون قهرمان اصلی یافتند. این سوال پیش می‌آید که چه چیزی تماشاگران را تا پایان فیلم پای پرده سینما نگه داشت؟

با قتل ماریون، تمرکز داستان به نورمن بیتس منتقل می‌شود. حالا او شخصیت اصلی است و باید برای پنهان کردن قتل و محافظت از مادرش تلاش کند. افشای اینکه او خود قاتل است، یکی از غافلگیرکننده‌ترین لحظات تاریخ سینماست. نبوغ فیلم در این است که نورمن به طور همزمان، هم قهرمان و هم ضدقهرمان داستان است، نقشی که حتی در دنباله‌های دهه 80 نیز ادامه پیدا می‌کند.

فیلم «دریای آبی عمیق» گرچه به اندازه «روانی» غافلگیرکننده و پیچیده نیست، اما هرگز تماشاگران را بدون قهرمان رها نمی‌کند. در کنار راسل فرانکلین، کارتر بلیک (با بازی توماس جین) نیز از همان ابتدا به عنوان قهرمان اصلی فیلم معرفی می‌شود. پس از اینکه فرانکلین طعمه کوسه‌ها می‌شود، شخصیت پریچر (با بازی LL Cool J) به عنوان قهرمان دوم داستان وارد صحنه می‌شود. بلیک و پریچر هر دو شخصیت‌های دوست‌داشتنی هستند و تماشاگران به راحتی می‌توانند با آن‌ها همذات‌پنداری کنند و امیدوار باشند که از دست کوسه‌های جهش‌یافته جان سالم به در ببرند.

مرگ وینسنت وگا در میانه فیلم «داستان عامه‌پسند» شوک بزرگی برای تماشاگران بود، اما این فیلم هرگز بدون قهرمان باقی نمی‌ماند، چرا که هر بخش از داستان، قهرمان خودش را دارد. در واقع، وینسنت قهرمان بخشی که در آن کشته می‌شود، نبود، بلکه بوچ کولیج قهرمان آن بخش از داستان بود.

با اینکه فیلم «داستان عامه‌پسند» ساختاری غیرخطی دارد، وینسنت در بخش پایانی داستان دوباره به عنوان یک شخصیت محوری ظاهر می‌شود. این موضوع نشان می‌دهد که حتی در روایتی به پیچیدگی «داستان عامه‌پسند»، کوئنتین تارانتینو، نویسنده و کارگردان فیلم، همواره به این اصل پایبند است: باید شخصیتی وجود داشته باشد که مخاطب بتواند با او ارتباط برقرار کند و از دید او به داستان نگاه کند.

هنگام حذف یک شخصیت اصلی، چه قهرمان و چه شخصیتی دیگر، همیشه مطمئن شوید که شخصیت دیگری وجود دارد که مخاطب بتواند با او ارتباط برقرار کند و به او اهمیت دهد. هرچه شخصیت‌های فیلمنامه قوی‌تر و جذاب‌تر باشند، این کار آسان‌تر خواهد بود.

مخاطبان از مرگ یک شخصیت ناراحت می‌شوند، اما همچنان شخصیتی دیگر برای دنبال کردن و همذات پنداری خواهند داشت.

نویسنده Edwin Cannistraci
ترجمه به فارسی توسط آرمان بایون‌سا
۲۴ اسفندماه ۱۴۰۳
منبع: Final Draft

شاید این موارد نیز برای شما جذاب باشد
0 replies

Leave a Reply

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

Leave a Reply